loading...
رمان...رمان...رمان
میلاد بازدید : 313 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

استرس داشتم.یعنی واقعا امیر تو قلبش هیچی نیست؟یعنی خاله رو بخشیده؟حاضره با من بیاد پیش خاله؟بعید می دونم.اگه من جای اون بودم هرگز به این سادگی قبول نمی کردم.با این که خیلی ادعام می شه و از خاله ام دفاع های خرکی می کنم ولی خوب بازم...
-چته خانومی؟چرا دستات یخه؟
-هوم؟می گم بهراد تو مطمئنی قبول می کنه بیاد؟
-ای بابا.چرا اینقدر بهش فکر می کنی؟من امیر رو می شناسم مطمئن باش بالاخره قبول می کنه شاید اولش راضی نباشه ولی من مطمئنم جلوی تو کوتاه میاد.خوب...رسیدیم.پیاده شو.

میلاد بازدید : 5465 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

اِ اِ اِ.چی کار می کنی بچه جون؟
-نمی شه بهراد نمی شه.
-چی نمی شه.نکن لباسمو پاره کردی.
-حقته.مموشیمو نابود کردی از وسط جر دادی منم لباس تو رو جر می دم.
-ای خدا.من از دست این چی کار کنم؟چرا تو اینقدر بچه ای ها؟؟؟خاک بر سر من کنن که فکر می کردم تو درست می شی.بالاخره بزرگ می شی ولی نه انگار نه انگار فقط قد می کشی مخت اندازه ی یه نخوده.مثله بچه های مهدکودکی می مونی.واقعا که. اخه یه عروسک ارزش داره؟
-اه چه قدر حرف میزنی بهراد.بیا کمک کن من تا اینو جر ندم راحت نمیشم جون تو.بیا دیگه.

میلاد بازدید : 592 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

-سلام.
-سلام خوبی؟مرسی که اومدی.
-خواهش .خوب می شنوم.
-ببین ایدا من...اونشب ... اصلا نفهمیدم چی کار کردم.راستش همون شب بود که دکتر بهم گفت دیگه امیدی نیست و باید شیمی درمانی بشم ولی من نمی خواستم مامانینا چیزی بفهمن وقتی .... وقتی اون پسره زنگ زد و گفت که دست از سرت بردارم قاطی کردم و اونجوری شد به خدا اصلاً نمیدونستم دارم چی کار می کنم ایدا...ببخش منو. من که دیگه امیدی ندارم به زندگی.همین روزا رفتنیَم.می خوام منو ببخشی.
به سختی جلوی اشکمو گرفته بودم. اصلا باورم نمیشد. خیلی سخت بود ببینم نیما داره از دست میره و ما نمی تونیم کاری براش بکنیم.رنگ و روش مثله همیشه نبود.لباش به سفیدی میزد و صورتش معصوم بود مثله فر شته ها.با صداش به خودم اومدم:
-منو بخشیدی؟

میلاد بازدید : 286 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

این قسمت از زبان بهراد

واسه سیزده به در خونواده ها رو پیچوندیم و با هم رفتیم خیابون گردی.کلاً از این که تو ماشین بشینیم و کل شهر رو بگردیم خوشمون میومد.
ارمین-بچه ها هانی می گفت یه بار بدون گواهینامه پشت ماشین نشسته.
حامد-مرگ من؟تنهایی؟
ارمین-نه بابا. با ایدا و مهسا.
با شنیدن اسم ایدا حواسم به حرفاشون جمع شد.با اینکه بعد از اون اتفاق یه جورایی ازش متنفر شدم ولی هنوز با دیدن قیافه ی معصومش دست و پام شل می شه و باشنیدن اسمش گوشام تیز.

میلاد بازدید : 249 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

بعد از چند روز خود بهراد خواست تو همون پارک همیشگی همدیگرو ببینیم.اولا از اون پارک خیلی خوشم میومد ولی بعد از تموم شدن دوستیم با بهراد از اون پارک لعنتی متنفر شدم. اگه اون روز نیما رو نمی دیدم ما حالا حالا ها باهم دوست بودیم.اون روز بازم تاخیر داشتم.داشتم می رفتم سمت همون درختی که همیشه اونجا با هم قرار می ذاشتیم که یکی صدام کرد.
-آیدا!
با تردید برگشتم.نیما رو دیدم.ای کاش نمی دیدم.
نیما-این جا چی کار می کنی؟
-هان؟اومدم....اومدم دوستمو ببینم.
-دوستتو؟
-اره دیگه.چه خبر از اقاجون؟

میلاد بازدید : 292 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

ایدا!حاضر شو می خوایم بریم خونه عزیزاینا. هول شدم و ته دلم لرزید.یعنی اونا هم هستن؟ -مامان کسی میاد؟ -نه.چه طور؟ اوف!چه ضدحال بزرگی. -هیچی همینجوری.مامان دقت کردی ما همیشه جمعه ها می ریم خونه عزیز اینا؟ ایدین-هه!اینو!تازه فهمیدی؟تنهایی به این نتیجه رسیدی؟ -تو یکی ساکت کی با تو حرف زد؟ مامان-ایدین اذیت نکن! ایدین-باشه!!!!!من کاریش ندارم که. از اتاق رفت بیرون.بعد از اینکه لباس پوشیدم و کارم تموم شد رفتم پیش ایدین تو حال نشستم.تو خودش بود و عصبانی.اصلا متوجه اومدن من نشد.

میلاد بازدید : 478 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (0)

مثل همیشه جمعه بود و ما خونه عزیز(مادر بزرگم)و آقاجون(پدر بزرگم)بودیم.وای نه!خاله اینا هم که اینجان.الان باز گیرای مامی جون شروع می شه و بنده باید جلوی این شوهر خاله کچل و محترم شالی چیزی سرم کنم.

-آیدا جان!مادر بیا این پیشدستی هارو ببر.
و طبق معمول جواب من:چشم مامان!اومدم.

تعداد صفحات : 2

درباره ما
بهترین سایت رمان عاشقانه--رمان...رمان...رمان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 207
  • بازدید سال : 583
  • بازدید کلی : 12,641